بابا برای دوماه پیشمون نبود کار داشت و تو اصلا نمیپرسیدی بابا کجاس/ فقط کم حرف شده بودی.. دلت میخواست با دوستات باشی و گاهی هم نق میزدی الکی الکی/ یروز که من فیلم جشن تولد گذاشته بودم داشتم میدیدم یدفعه اومدی نزدیک کامپیوتر/ من حواسم بهت نبود/ بابایی داشت کادوها رو باز میکرد تا نگات افتاد زدی زیر گریه. میگفتی بابا میخوام و گریه میکردی/ وقتیم که اومد ازش جدا نمیشدی و چسبیده بودی بهش این عکسام مال روزیه که بابا نبود و دوست بابا ما رو هم دعوت کرده بودن خونشون با علی و زینب که بابای اونا هم با بابا صادق رفته بود/ مربوط به آذر 96 ...